یک موش کوچولو بود که تک و تنها و جدا از موش های دیگر در یک جنگل بزرگ توی یک سوراخ کوچک زندگی می کرد. ، سالهای سال بود فرشتهی مهربانی از آسمان آمده بود تا به موش کوچک در یک سفر دور و دراز کمک کند، ولی موش کوچولو همیشه می ترسید سفرش را شروع کند. او خیلی می ترسید و همیشه توی پستوی لانه اش قایم می شد. اما یک روز خسته شد و تصمیم بزرگی در زندگی اش گرفت...