ظریف باورش نمیشد: «میخواهی این حرفها را بگویم؟ متوجهی چه میگویی؟»
گفتم: «بله! از شما میخواهم به رئیسجمهور ایران بگویید که به او دروغ گفتم، هرچند نادانسته. اصول من برایم مهمتر از عواقب هستند.»
از آنجایی که رفسنجانی انگلیسی را حرف نمیزد و متوجه نمیشد، با کنجکاوی و تعجب گفتوشنود ما را دنبال میکرد. در آخر به نظر میرسید که از این بگومگوی واضح میان دو مهمانش آزرده شده.
سرانجام گفتم: «اگر ترجمه نکنی کف زمین مینشینم.» این ترفند ناگهان به ذهنم رسید. اگر چنین میکردم، چارهای برای ظریف نمیماند. در نهایت ظریف قبول کرد و من پیامم را جمله به جمله گفتم تا او دقیقاً کلمات من را ترجمه کند و چیزی را خلاصه نکند.
رفسنجانی به من نگاه کرد. سپس مکثی کرد تا به خودش فرصت بدهد که پیش از واکنش، افکارش را جمع و جور کند.