سالها از دوران قحطی ایرلند میگذرد. کشور در آشوب و ناآرامی است. ایلی با همسر و دو فرزند و خالهی مادرش؛ نانو؛ در مزرعه کار میکند. مالک زمین اجاره را بالا برده و تصمیم دارد آنها را از ملکشان بیرون کند. مایکل به یکی از آرزوهایش رسیده و سوارکار اسب مسابقه است او به یکی از مستخدمهای خانهی اربابی دل میبندد و به فکر ازدواج میافتد اما فاجعهی وحشتناکی نقشههایش را بر هم میزند. پگی هنوز به کار مستخدمی مشغول است. تنها دلخوشیاش دوستش، سارا، است که او نیز تصمیم دارد با برادرهایش به غرب برود. برادر سارا، جیمز، از پگی خواستگاری میکند. پگی بر سر دوراهی قرار میگیرد.. بماند یا...