پونه از خواب که بیدار شد، مثل هر روز اول به آشپزخانه رفت و مادر را صدا زد. مادر در آشپزخانه نبود. به اتاق مادر رفت. آرام خوابیده بود. کنار تخت ایستاد و دستش را روی گونههای مادر کشید. مادر چشمانش را باز کرد.... پایان این داستان، آشپزی پونه برای مادرش است که چندان تعریفی هم ندارد.