آمبروس بیرس جنگ را در دایرةالمعارف شیطان اینگونه توصیف میکند: «محصول فرعی ترفندهای صلحآمیز ...» و اضافه میکند: «... خاک صلح را با دانههای جنگ تا به اعماق بارور کردهاند.»
او هیچچیز دیگر را همچون جنگ نشناخته و با گوشت و پوست خود لمس نکرده بود. پنج سال حضور او در بزرگترین جنگ آمریکا به داستانهایی از سربازان وی بینشی عمیق و اعتباری بیشتر از نوشتههایش در حوضههای دیگر بخشیده است.
بیرس در تک تک داستانهایش دشمنپیشگی سرنوشت، بدخواهی هدفمند رویدادها، بیهودگی و پوچی افتخار، بیثمری امید، ترس حاکم بر شجاعت، اندوه عشق و برادری، شکست فلسفه، گمراهکنندگی آرمانهای انسانی، تحریف نام نیک و بیرحمی اطاعت کورکورانه را (همه بهعنوان قوانین ذاتی و ابعاد زیانبار دنیای جنگ) با احساس کامل بیان میکند.
زبان شیوای بیرس، توصیفهای درخشان او از صحنۀ کارزار و تحلیل روانشناسانۀ وی از قهرمان داستان خویش در بازآفرینی صحنههای هولناک جنگ و همذاتپنداری خواننده با قهرمان به شکلی تأثیرگذار و ماندگار عمل میکند. تمام داستانهای او از چنین ویژگیهای منحصربهفردی برخوردار هستند، اما شاید اوج هنرنمایی و توانمندی روانشناسانهاش را بتوان در دستیابی به لایههای پنهان ذهن انسان در رویدادی بر پل اولکریک، یکی از گمشدگان و چیکامائوگا یافت.