بزرگترها هیچوقت خودشان بهتنهایی چیزی را نمیفهمند، و این برای بچهها خستهکننده است که مجبور باشند همیشه و مدام برای آنها توضیح بدهند. مثلاً، اگر به بزرگترها بگویی: «من یک خانهی قشنگ دیدم که آجرهایش قرمز بود و گلدانهایی پشت پنجرههایش داشت»، آنها نمیتوانند آن خانه را مجسم کنند. باید به آنها بگویی: «یک خانه دیدم که صد هزار فرانک میارزید.» آنوقت است که فریاد میزنند: «اوه، چه خانه قشنگی!»
روباه گفت: سلام.
شازده کوچولو پرسید: کی هستی تو؟ چقدر قشنگی!
روباه گفت: یک روباهم.
شازده کوچولو گفت: بیا با من بازی کن.
روباه جواب داد: نمیتوانم با تو بازی کنم، آخر هنوز اهلی نشدهام.
شازده کوچولو آه کشید و گفت: ببخشید. ولی بعد از کمی تأمل پرسید: اهلی کردن یعنی چه؟