اتاق شماره 6 رمان نسبتاً کوتاهی است که در یک بیمارستان روانی پش میرود. پنج بیمار ساکن این اتاق هستند و دکتر آندره مراقب این پنج نفر. چخوف از هرکدام از این بیماران مشخصههایی میگوید و به نظر میرسد هرکدام نماینده یک قشر از مردم روسیه در آن دوره هستند. دهه هشتاد و نود و دوره سرخوردگی روشنفکران. زمانهای که گویا بهاعتقاد چخوف مردم دچار نوعی زوال روحی و اجتماعی شده بودند.
دکتر آندره در تعامل با هرکدام از این پنج نفر درباره رنج، معنای زندگی، پوچی و ارزشمندی آن و موضوعاتی از این دست صحبت میکند. او خود درگیر دغدغههای وجودی است و بهدنبال این که در صحبتهای این چند نفر جوابی برای سؤالهای خود بیابد. او تا جایی پیش میرود که گویا دیگر جای دکتر و بیمار عوض میشود و بهنظر می آید خود دکتر آندره نیز یکی از ساکنین همان اتاق که نمونهای از جامعه بزرگتر است شده است.
این داستان هرچند مثل بیشتر داستانهای چخوف باتصویرپردازیها و فضاسازیهای دقیق تعریف شده، اما تفاوتی که با غالب نوشتههایش دارد این است که در اینجا شاهد بخشهایی هستیم که بیشتر به روایتگری نزدیکند تا داستانپردازی. راوی شروع به صحبت میکند و گاهی لحن نوشته شبیه بیانیهای اجتماعی یا فلسفی میشود.
برشی از کتاب:
عقل تنها منبع موجود برای لذت بردن است. ولی چشم و گوش ما در این دور و بر نشانهای از عقل نمیبیند و نمیشنود، یعنی ما از لذت محرومیم. البته کتاب داریم، ولی این اصلا جای مصاحبت و گفتوگوی رو در رو را نمیگیرد. اگر اجازه بفرمایید تشبیه ضعیفی بکنم، میشود گفت کتابها مثل نت هستند، در حالی که گفتوگو مثل آواز است.
#داستانهای خارجی