سالهای بیشماری را پشت سر گذاشته بود و به این نتیجه رسیده بود که دروغ، راحتتر از تردید، مفیدتر از عشق و بادوامتر از حقیقت است. او در آن تنهایی مطلق قدرتش، همچنان حکمرانی میکرد، درحالیکه کاخ ریاستجمهوریاش را مرغان و چارپایان پر کرده بودند. به نظر میآمد او نه با مرگ کهن، بلکه با یک عمر رنج کشیدن و به سر بردن یک زندگی اجباری، از پا درآمده است. او نمیدانست که جهان چقدر بزرگ است و زندگی برای مردم عادی چه معنایی دارد.